سفر کربلا سفر عشق است،عشقی خدایی
با کربلاست که حجت مسلمانیم تمام می شود...
اواخر اردیبهشت ماه 88 بود که بعد از دوبار تاخیر و خداحافظی های مکرر بلاخره خداوند توفیق سفر کربلا رو نصیب ما هم کرد ...
یادمه با دو تا از همکارام سر برنامه های کاری یکم کدورت پیش اومده بود و خاطرمون از همدیگه مکدر شده بود .
خداحافظی دوم ( قبل از عید 88 ) که رفتم از رییس مون خداحافظی کنم بهم یه تلنقری زد که زیاد بهش اهمیت ندادم و تلنقرش این بود که تا دلت رو با همکارات صاف نکنی ساقی کربلا مجوز سفرت رو امضا نمی کنه ...
اون موقع زیاد به صحبتش توجه نکردم ولی انگار واقعا" همینطور بود و تا وقتی کینه و کدورت قلبم رو پاک نکرده بودم مجوز سفرم امضاء نشد و بازهم برای دومین بار نتونستم راهی کربلا بشم . تا اردیبهشت 88 که به توصیه رئیسم دلم رو صاف کردم و راهی سفر عشق شدم ...
به نظر من سفر کربلا از آغازش تا انتهاش پر از رمز و رازه و احساسم اینو میگه که سرور و سالار شهیدان امام حسین (ع) خودش اینگونه میخواد که سختی ها و مشقاتی که در اون روزها قافله عشق متحمل شدند رو به نوعی به زائران درگاهش نشون بده و درس حلم و بردباری رو به اونها بیاموزه ...
سفر سختی بود انگار قرار بود همینطور باشه . دلیلش هم این بود که همه کاروانها رو از مرز مهران و خسروی می بردند ولی به دلایل امنیت جانی ما رو از مرز خرمشهر بردند و همین مسئله هم باعث شد که سفرمون سخت تر بشه ...
بماند که چه سختیهایی تا مرز بصره کشیدیم ، رد شدن از مرز و رسیدن به نجف حدود 14 - 15 ساعتی کشید و این در حالی بود که در کاروان ما افراد پیرو سالخورده و کودک هم کم نبود ولی همین سختیها باعث شده بود تا همه به هم نزدیک تر بشن و همدیگرو کمک کنند.
انگار امام حسین (ع) میخوان که لحظه لحظه این سفر برای زایرین شون یه درسی باشه ... درس آزادگی ؛ درس بردباری ؛ درس دوری از ذلت و رهایی از دنیا .
انگار سفر کربلا دومین صفا و مروه ای است که مسلمان باید طی کند تا رها شود ...
قبلا" توی مفاتیح خونده بودم که از حضرت صادق علیه السلام منقول است که چون به زیارت امام حسین علیه السلام بِرَوى زیارت کن آن حضرت را محزون و غمناک و ژولیده مو و غبار آلوده و گرسنه و تشنه که آن حضرت با این احوال شهید شده است و حاجات خود را طلب نما و برگرد و آن را وطن خود قرار مده .
به نظر من شاید این روایت نیز حاکی از سختی هایی است که با وجود بهترین برنامه ریزیهای مدیران کاروانها انگار قرار نیست که به زایرین خوش بگذره و بایستی با همین احوال به خدمت آقای خودشون برسند ...
در آن سفر نشانه های الطاف و عنایات قافله عشق کم نبود، ساعاتی بود که دیگر حتی قطره ای آب نداشتیم سرپرست کاروان هر چه آب بود به زائرین داده بود و دیگر آبی وجود نداشت که حتی کودکان بنوشند اینجا بود که همگی به سقای کربلا قمر بنی هاشم متوسل شدیم و حقا که ایشان باب الحوائج هستند و توسل ما را بی جواب نگذاشتند و به طور معجزه آسایی برای کاروان ما آب فراهم شد ... از این نشانه ها در کاروان کم نبود ... یادمه نوجوانی همراه مادرش به این سفر آمده بود و در ابتدای سفر یکسره با مادرش درگیر بود و بد اخلاقی می کرد حال بماند که با موهای بلند و ژولیده و به اصطلاح مد روز (فشن ) آمده بود ، هدفون و ضبط کوچکی هم با خود همراه داشت که بدون توجه به کاروان و سفری که در پیش داشت مداوم به آن گوش میکرد . ولی خدا می داند که انگار مادر، او را همراه خود آورده بود تا با کرامات قافله عشق آشنا و تربیت شود . چرا که در این سفر چنان خلق و خوی او تغییر کرد که حتی مادرش هم تصور نمی کرد چنین گردد تا جایی که علاوه بر دست رسانی و کمک به افراد سالخورده ، بچه های کوچک کاروان را نیز مدیریت میکرد و با مادر نیز مهربان و خوش اخلاق بود و من شکی ندارم که این جز به لطف و عنایت قافله سالارعشق میسر نمیشد. برگرفته از دفتر خاطرات شخصی خودم